آرینآرین، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 12 روز سن داره

"هدیه ای از بهشت"

آرین در سال 94(قسمت اول)

سلام پسر عزیزتر از جانم این اولین پست تو سال جدیده ... دیر شده ... ببخشید ... تنبلی کردم خخخخخخخ میخوام از شروع سال جدید برات بنویسم. چند روز مونده به سال 94 حرکت کردیم به سمت گلپایگان . خواستیم سال تحویل پیش مادربزرگ من باشیم. اما نرسیده به اصفهان ماشین خراب شد. ومجبور شدیم یه شب اصفهان بمونیم تا فردا عصرش که ماشین درست شدورسیدیم گلپایگان ... عجب هوایی بود سرد بود اما باحال... همه درختها پر بودن از شکوفه های سفید وصورتی .. نزدیک شش روزی موندیم... یه روزشم مامان جون وباباجون و خاله رو تونستیم ببینیم اونجا .اونا تازه اومدن که ما برگشتیم اخه بابا محسن مرخصی نداشت     یه روز رفتیم خوانسار .. البته بارون میوم...
30 خرداد 1394

تولد دوسالگی مبارررررررررک

سلام. ... دوساله شدی پسرقشنگم. ...تولد دوسالگی ات مبارک....روزها و شبهایی که به سرعت برق وباد گذشتند. شاید به کلام اسان باشد چه روزها که با خنده هایت خندیدم. ..و با گریه هایت گریان شدم....با نفسهایت نفس کشیده ام وبالیدنت رانظاره گربوده ام. ..به داشتنت افتخارمیکنم. ..آرزوی همیشگیم برایت سلامتی و شادی ست. بودنت امیدهمیشگی من درزندگی است. دوستت دارم وتولدت مبارک. ...با بهترین آرزوها ....................................................................................................................................... امسال تولدت گچساران بودیم ... با خونواده عمه شکوه و عمه هاجر برات یه جشن تولد کوچیک گرفتیم ...خوش گذشت ... تو هم خیلی خو...
8 بهمن 1393

22 ماهه شدن آرین

سلام پسر قشنگم .... 22 ماهه شدنت مبااااارک پسرکم ... دوماه دیگه بیشتر نمونده تا تولد دو سالگیت .... بعضی وقتها فکر میکنم چه زود داری بزرگ میشی ... همیشه میگم دلم تنگ میشه برای کوچولوییت ... فصل پاییزم داره کم کم تمام میشه وماه قبل ماه محرم بود ... انگار همین دیروز بود که لباس سبز تنت کردم و بردمت مراسم شیرخواران حسینی ..امسال محرم شبها با بابا میرفتی هیات و یاد گرفتی سینه بزنی ... هنوزم یه وقتها که تو تلویزیون صدای نوحه میشنوی بی اختیار سینه میزنی ... تو دوماه قبل دوبار رفتیم شیراز ... یه سه چرخه برات گرفتیم سوار میشی اما هنوز یاد نگرفتی پا بزنی خودت ...یه وقتا عروسکاتو هم سوار میکنی و بازی میکنی خونه باباجون که بودیم هرروز ...
8 آذر 1393

20 ماهه شدی پسرکم

گل مامان بیست ماهه شدی عزیزم بیست ماهگیت مبااااااارک .... چقدر زود داری بزرگ میشی....قد کشیدی ...نازتر شدی ... عسل و خوردنی شدی ... پر انرژی و شاد شهریور ماه مسافرت بود برامون ... هفته اول شهریور که شیراز بودیم ....  دایی حیدر اینا از تهران اومده بودن  شیراز .. ما هم رفتیم پیششون .. حسابی دورت شلوغ بود یه روز باهاشون رفتیم باغ عفیف آباد ... تو که اولین بارت بود اومدی اونجا و فقط از باغش خوشت اومد و یه لحظه هم داخل موزه نموندی و فقط تو باغ بازی کردی اون مدت به شیشه شیرت میگفتی نانا . پتوتو میخواستی میگفتی نانا .... به بیشتر چیزا میگفتی نانا ... یه کاربدی هم که میکردی هر چی دمپایی و کفش بود مینداختی کف حیاط و خو...
8 مهر 1393

18 ماهگیت مبااارک پسرم

سلام پسر عزیزم  ... یکسال و نیمه شدنت مبااااارک اگه بدونی چه پسر نازو دوست داشتنی شدی ...  حسابی تو دل همه جا باز کردی جونم برات بگه که اینمدت چی گذشته و تو چیکارا کردی اول اینکه متاسفانه یه اتفاق بد برات افتاد ... از روی تخت افتادی و پیشو نیت خورد به قرنیز کنار دیوار و شکست ... چهار تا بخیه خورد ... من وبابا کلی ترسیدیم ... خودتم همینطور ... سرت کلی خون اومد ... اینقدر عذاب کشیدم ... به هر حال بخیر گذشت ... امیدوارم دیگه هیچوقت تکرار نشه ده روز آخر ماه رمضان شیراز بودیم ... کلی خوش گذشت ... بخیه سرتو هم اونجا کشیدیم ... بازم کلی گریه کردی ... غیر این همش در حال بازی و بیرون رفتن وپارک بودی دایی برات یه استخر بادی گر...
11 مرداد 1393

تازه چه خبر؟

16 ماه و نیمه شدی پسرکم ... من از عشق داشتنت به خود می بالم و هر روز مست از بوییدن عطر کودکیت ، بالیدنت را نظاره گرم و میدانم روزی در حسرت این لحظه های ناب از بوییدن و بوسیدن و در آغوش گرفتنهایت خواهم ماند ... سلام بر بهترین پسر دنیا بین مطلب قبلی و این یکی پست یه کم فاصله افتاد ....عوضش الان مامانی دست پر اومده .. با کلی عکس از آرین خوشمل و ناز و شیرین کاریهای جدیدش ... امیدوارم چیزی رو از قلم نندازم ماشالله کلی قد کشیدی و بزرگتر شدی تو این مدت ،میگی چرا ؟چون قدت به همه جا میرسه به کمد به کابینت به کشوها ... هر روز وسایل داخلشونو میریزی بیرون و منم جمع میکنم ... بعضی وقتها هم خودت جمعشون میکنی میزاریشون سر جاش بعدم برای خودت د...
24 خرداد 1393

15 ماهه شدن آرین

سلام عشق کوچولوی مامان 15 ماهگیت مباااااارک روز به روز بزرگتر میشی گلکم .... نازتر و مامانی تر حالا بگم از تازه های پسرکم : اول اینکه  دندون نیشت در اومده ...این میشه دندون نهمت ...به خاطرش خیلی اذیت شدی ... حالا نوبت اونطرفیه که دربیاد هر چیزی رو بخوای با اشاره میگی ... کافیه کلمه دد رو بشنوی کفشاتو دست میگیری میری پشت در می ایستی ...با بابا بیشیر میری بیرون و با ماشین میگردین و خریدای خونه رو با هم انجام میدین وهمبشه با خوراکی تو دستت برمیگردی خونه شیطون کلمه آب رو هنوز نمیگی اما لیوان رو از آب سردکن یخچال برمیداری بهم میدی تا بهت آب بدم ... کماکان عاشق ماکارونی هستی ... وااای تا بطری نوشابه رو ببی...
10 ارديبهشت 1393

خاطرات عید نوروز93

سلام بر بهترین پسر دنیا ... آرین کوچولوی مامانی یکسال دیگه رو کنار تو پسر ناز به امید خدا شروع کردیم ... امیدوارم سال پر برکتی داشته باشیم یک هفته مانده به عید اسباب کشی کردیم و اومدیم خونه جدید .... نت قطع بود و مامانی نتونست تو سال جدید برات مطلب بنویسه ... اما الان دست پر اومدم جونم برات بگه که ... بعد اسباب کشی یه روز مونده به تحویل سال جدید اومدیم خونه بابا جون که تحویل سال پیش اونا باشیم ... هفت سین چیدیم و دومین عید نوروز رو کنار پسر قشنگم جشن گرفتیم اول عید راه افتادیم رفتیم گلپایگان مسافرت ... این دومین سفر تو بود به گلپایگان و خدا رو شکر توی راه اصلا اذیتم نکردی و آروم بودی .... البته اونجا بهار دیرتر میاد و هوا هنوز س...
4 ارديبهشت 1393

سال نو پیشاپیش مبااااارک

سلام پسر عزیز تر از جانم عید نوروز در راهه و این دومین عیدی هست که تو پیش من و بابایی هستی ... روزههای قشنگی رو با تو داشتیم و از خدا میخوام در سال جدید هم یاریمون کنه که در کتار هم روزهای پر از شادی وسلامتی رو داشته باشیم .... امسال هم باید مثل سال قبل درست یه کم مونده یه عید اسباب کشی کنیم و بریم خونه جدید ... سخته ولی  به امید خدا همه چیز درست میشه ...اگه هوا خوب بود فردا اسباب کشی داریم ... حسابی دور برمون  شلوغه ... برای همین سال نو رو پیشاپیش بهت تبریک میگم  عزیزم... هرروز که میگذره بزرگتر میشی و کارهاتم بامزه تر میشه ... وابستگیت به بابایی بیشتر شده حخصوصا وقتی میخواد بره بیرون میخوای باهاش بری و با اون قد ک...
23 اسفند 1392