آرینآرین، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

"هدیه ای از بهشت"

18 ماهگیت مبااارک پسرم

1393/5/11 0:46
نویسنده : مامان سمیه
246 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر عزیزم  ... یکسال و نیمه شدنت مبااااارکمحبت

اگه بدونی چه پسر نازو دوست داشتنی شدی ...  حسابی تو دل همه جا باز کردی

جونم برات بگه که اینمدت چی گذشته و تو چیکارا کردی

اول اینکه متاسفانه یه اتفاق بد برات افتاد ... از روی تخت افتادی و پیشو نیت خورد به قرنیز کنار دیوار و شکست ... چهار تا بخیه خورد ... من وبابا کلی ترسیدیم ... خودتم همینطور ... سرت کلی خون اومد ... اینقدر عذاب کشیدم ... به هر حال بخیر گذشت ... امیدوارم دیگه هیچوقت تکرار نشه

ده روز آخر ماه رمضان شیراز بودیم ... کلی خوش گذشت ... بخیه سرتو هم اونجا کشیدیم ... بازم کلی گریه کردی ... غیر این همش در حال بازی و بیرون رفتن وپارک بودی

دایی برات یه استخر بادی گرفته ... تو هم که عاشق آ ب بازی ...چه استخر پر باشه چه خالی توش بازی میکنی

حسابی شیطون شدی و دنبال کشف چیزای جدیدی ...

رو کاغذ نقاشی میکشی ... خط خطی البته                               بعضی وقتا هم باید تو کمد دنبالت بگردم

با بالشت برای خودت خونه درست میکنی و اسب بازیهاتو میزاری داخلش

دیگه به سختی تو ماشین باریت جا میشی اما هنوزم میری داخلش ... به اتاق مرتب حساسیت داری وقتی میری تو اتاقت اول خوب عروسکاتو از تو قفسه میندازی پایین و سبد وسیله هاتو خالی میکنی و تمام ... میای بیرون

هنوزم موقع خوابوندنت آواز میخونی ...آآآآآآآآ .... دیگه دارم عادتم میدم رو پاهام نزارمت ... آخه ماشاالله سنگین شدی ... پای مامانی درد میگیره ... طبق معمول کلی قل و قول میخوری تو خواب ....صبحها هم که همیشه سرحال و خندون از خواب پامیشی ... عاشق خنده های صبحتم

گفتم گه عاشق بیرون رفتن با ماشینی ... هر وقت بابا از بیرون میاد تا صدای ماشین میاد میدویی دستتم که دیگه به دستگیره در هال میرسه ... خودت در باز میکنی و بابا بابا میگی عزیزم

الان کلمه های عمه و عمو رو میگی یه جور با مزه میگی عمنه ... آب بازی رو میگی آب بادی ... کلمه عزیزم و ترسیدم  ...بیتا رو میگی تا ... کلمه خدا رو میگی  ..دا یعنی داغ. ..دو یعنی دوغ. ماهی رو میگی ما. اداشو هم درمیاری. دهنتو باز وبسته میکنی

..یه فیلم حسنی تو گوشیم دارم خودت وقتی گوشی رو میبینی میگی ادن یعنی حسن

همه افراد خانواده رو با اسم میشناسی وقتی ازت میپرسیم نگاهشون میکنی

جالبه که کامل میفهمی معنی حرفامونو فقط نمیتونی هنوز حرف بزنی و کلمه میگی.   وقتی میخوای برقصی تند تند پاهاتو میکوبی زمین.

الان سیزده تا دندون داری ...میوه مورد علاقت الان انگوره و تنقلات مورد علاقت پاستیل

دیگه جونم برات بگه که الان دقیقا سه روزه که اصن شیرمو نخوردی ... خودت دیگه رغبت نشون نمیدی ... میخواستم اول پاییز از شیر بگیرمت ... اما چیکار کنم خودت نمیخوری دیگه ... میگم عاقل شدی ... شیشه پر شیرو ترجیح میدی ... خب با مامانیم همکاری میکنی  دیگه مراسم از شیر گرفتنتو انگار ندارم ... اینم از این

دوشنبه هم باید واکسن برات بزنیم ... خداکنه زیاد اذیت نشی

مامان خیلی دوست داره ... از خدا میخوام پسر گلمو برام حفظ کنه ... آمین

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

-مامان نیکا
24 مرداد 93 19:57
سلام...بااینکه وبلاگ آرین رو وقتی آپ کرده بودی خونده بودم ولی تازه تونستم پیام بذارم... عکساش هیلی نازبوود...هجده ماهگی اش مباااارک