آرینآرین، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه سن داره

"هدیه ای از بهشت"

به نگاهمان خوش آمدی ...

سلام پسر عزیزم

روز هشتم بهمن ماه سال 1391 برای من و بابا محسن یه روز خاطره انگیز شد ...

خداوند تو پسر نازو به ما هدیه کرد تا زندگی ما شیرین تر از قبل بشه ...

خداوند مهربان را برای این هدیه ارزشمند شکرگزاریم ...

آرین

 

پایان سال 95

سلام بر عزیزترین پسر دنیا سال 95 داره به اخراش میرسه ...یسال دیگه هم تموم شدو در انتظار سال جدید ... امیدوارم سال جدید پر از خیر و برکت و سلامتی باشه برامون... پسر قشنگ منم تو سال جدید شاد و سلامت دنیای 5 سالگیشو تجربه کنه ...خب چمدونها رو بستیم و فردا انشالله میریم شیراز . انشالله سال تحویل کنار مامان جون و بابا جونت هستیم.بعدم به امید خدا بریم کاشان و بعد گلپایگان. 23 اسفند تو مهد کودکت جشن نوروز داشتید و من وتو با هم رفتیم.یه سفره هفت سین داشتید و کلی آهنگ شاد گذاشتن و با اش رشته و میوه و شیرینی پذیرایی کردن ... هرکی این عکستو دیده گفته چه مظلوم افتادی  خخخخخخ اینمدت که رفتی مهد کلی چیزای جدید یاد گرفتی مهمترینش...
26 اسفند 1395

تولد چهارسالگی مبارک

                                و امروز دوباره متولد می شوی و شمع ها ، که سهم توست از زندگی و ستاره هائی که به میهمانی آمده اند و شکوفه هائی که دوباره خواهند شکفت و عطری که نصیب پروانه هاست و تو سهم من از تمام زندگی                       95       /   11/   8         سلام پسر قشنگم تولد چهار سالگیت مبارک عزیزم بهترین آرزوها رو مامانی و بابایی برات دارن ......
8 بهمن 1395

سال 95 مبارک

سلام به پسر قشنگ خودم سال نو مبارک عزیزم آره خیلی دیر دارم برات می نویسم ببخشید ... امسال پنجمین بهاریه که تو گل قشنگ کنار من و بابایی ... خدا رو به خاطر داشتنت شاکرم ... هیچی قشنگتر از داشتن یه پسر ناز تو زندگی مثل تو نیست امسال عید یه مسافرت سه هفته ای داشتیم ... امام رضا طلبید و من و تو بابا رفتیم مشهد تو و بابایی اولین سفرتون به مشهدو داشتین ... بزار از اولش بگم ... 18 اسفند اومدیم شیراز یه روز پیش باباجونت اینا بودیم فرداش راه افتادیم سمت یزد ...یه سوییت کرایه کردیم و یه شب موندیم  فرداش یه چندجاییشو گشتیم ... هوا عالی و خیلی شهر قشنگی بود یزد مسجد جامع ... باغ دولت آباد... بازار... میدان میر چخماغ از جاهایی بود که...
5 ارديبهشت 1395

تولد 3 سالگیت مبارک پسرم

سلام پسر قشنگم امروز سه ساله شدی ..... تولدت مبارک عزیزم .... امیدوارم همیشه شاد و سلامت باشی امسال برات تو مهد کودک تولد گرفتیم.پیش مربی و دوستای کوچولوت. خاله صفورا هم پیشمون بود امسال . چند تا از دوستای مامانی هم اومدن.. حسابی دورت شلوغ بود و خوش گذشت بهت از همون اول که نشستی پشت میز شروع کردی به پفیلا و شکلات خوردن خخخخخخ نزاشتی یه عکس درست ازت بگیرم .امسال عاقلتر بودی . شمع کیکتو فوت کردی ... کیکو قاچ کردی ...متوجه همه چیز بودی عزیز قشنگ مامانی . دوست داااااارم. بوس   ...
8 بهمن 1394

آرین و مهد کودک

سلام پسرکوچولی نازم امسال یکی از اتفاقهای مهم که برات افتاد رفتنت به مهد کودک بود . دقیقا روز اول مهر بردمت مهد برای آشنایی یکم موندیم برگشتیم اما یه هفته ای اومدیم شیراز و نتونستی بری مهد. وقتی برگشتیم خونه دوباره بردمت مهد اما این دفه نموندی . خلاصه روزای اول همراهت میومدم یکساعتی پیشت میموندم و برمیگشتیم خونه تا عادت کنی اما دیگه مربیات نزاشتن بمونم پیشت گفتن اینطوری وایستگیت بیشتر میشه . من تحوبلت میدادم و برمیگشتم . گریه میکردی دلم کباب میشد اما چاره نبود.پشت در میموندم گوش میکردم اروم میشدی برمیگشتم . چند روز اینجوری گذشت ولی عادت کردی و دوست داشتی بری. به نظرم مهد برات خیلی خوب بود حرف زدنت عالی شد کلی شعر یاد گرفتی . خمیر بازی . ک...
8 بهمن 1394

خاطرات مسافرت تابستان 94

سلام پسر قشنگم امسال تابستون 5 شهریور حرکت کردیم به سمت خرم آباد ... از راه اهواز رفتیم ...صبح ساعت 7 حرکت کردیم و عصر رسیدیم خرم آباد رفتیم خونه اقوام بابا محسن که خیلیییی مهمان نواز بودن ... خرم آباد شهر قشنگیه و معروفه به شهر آبشارها ... ولی ما چندروز بیشتر وقت گشت وگذار نداشتیم ... اولین آبشاری که رفتیم آبشار نوژیان بود کوچولو موچولو بود البته بخاطر کم آبی اما قشنگ بود وتو هم راحت میتونستی بری تو آب ناهار اونجا بودیم و عصر هم برگشتیم . خاله صفورا هم که اصفهان بود و نزدیک به  مایه روز بعد اومد پیشمون و یه روز دیگه رفتیم آبشار بیشه . خیلی قشنگ و رویایی بود اینجا دیگه تن به آب زدیم و از وسط رودخانه رد شدیم ...
8 بهمن 1394

آرین در سال 94(قسمت سوم)

پشت میز مامان نشستی ...تو دفتر من... صبحها باهم میریم دفتر ... راه زیادی نیست از خونه تا دفتر ده دقیقه پیاده میریم.ماشیناتم خودت انتخاب میکنی میریزی تو کیف من جدیدا مامان جونت یه کیف عروسکی باب اسفنجی برات خریده ...خ.دت ماشیناتو میریزی تو کیفت و میاری .کفشاتو خودت پات میکنی و بدت میاد بخوام کمکت کنم . میگی آرین بلده.تو مسیرمون کلانتری و راهنمایی رانندگی هست همیشه ماشین پلیس میبینی تو راه /کلی ذوق میکنی میگی ماشین پلیس  بابا بخره ... هر پژو پارسی ببینی سفید میگی ماشین بابا ... 405 ببینی رنگ طوسی میگی ماشین باباجون. ماشین کامیون.آمبولانس.اتوبوس میشناسی اسم میبری و ماشینهای مدل بالا ببینی میگی اوخله(خوشگله)بابا بخره تو خونه هم بیشت...
29 شهريور 1394

آرین در سال 94(قسمت دوم)

سلام بر بهترین پسر دنیا ... دو سال و شش ماهگیت مبارک عزیز دلم تو این چند ماه چقدر بزرگ شدی ... قد کشیدی ... ناز و مامانی شدی ... همه کلی دوست دارن و زود دلشون برات تنگ میشه میخوام اتفاقای مهم ماههای گذشته رو بنویسم برات.. دیر شده ولی ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازه هست مگه نه اوایل اردیبهشت مامان جون و بابا جون و خاله صفورا اومدن خونمون...اول که تا اونموقع جرات نداشتم از پوشک بگیرمت اما یه روز که همگی رفته بودیم بیرون پوشکتو در آوردم تا عصر باز بودی و این باعث شد که  در ادامه هم باهات کار کنم و کم کم خودت همکاری کردی و جیشو اعلام کردی تا الان و دیگه اینکه پتو یا همون نانی که میگفتی و  دیگه خیلی داغون شده بود خونه...
4 شهريور 1394