آرینآرین، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

"هدیه ای از بهشت"

22 ماهه شدن آرین

1393/9/8 0:30
نویسنده : مامان سمیه
130 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسر قشنگم ....

22 ماهه شدنت مبااااارک پسرکم ... دوماه دیگه بیشتر نمونده تا تولد دو سالگیت .... بعضی وقتها فکر میکنم چه زود داری بزرگ میشی ... همیشه میگم دلم تنگ میشه برای کوچولوییت ...

فصل پاییزم داره کم کم تمام میشه وماه قبل ماه محرم بود ... انگار همین دیروز بود که لباس سبز تنت کردم و بردمت مراسم شیرخواران حسینی ..امسال محرم شبها با بابا میرفتی هیات و یاد گرفتی سینه بزنی ... هنوزم یه وقتها که تو تلویزیون صدای نوحه میشنوی بی اختیار سینه میزنی ...

تو دوماه قبل دوبار رفتیم شیراز ... یه سه چرخه برات گرفتیم سوار میشی اما هنوز یاد نگرفتی پا بزنی خودت ...یه وقتا عروسکاتو هم سوار میکنی و بازی میکنی

خونه باباجون که بودیم هرروز میرفتی توی باغچشون تو کوچه و با مرغها بازی میکردی

کماکان به پتوت علاقه زیادی داری ... هرجابرم باید با خودم ببرم ... شیر که بخوای بخوری یا موقع خواب باید حتما کنارت باشه ... دیگه داره پاره میشه خطا اصلا وسیله بازیتم هست ... بهش الان میگی نو نو

الان میوه مورد علاقت اناره خودت میگی انا ... لواشکم جدیدا خیلی دوست داری.... ته دیگ غذارو هم دوست داری ... عاشق جوجه کبابی ....تو درست کردنش به بابایی کمک میکنی با بادبزن باد میزنی.بازی با موبایلو هم یاد گرفتی خودت میگی پو منم بازیشو برات میارم بازی میکنی ...تو اسباب بازیهات خیلی به ماشینهات علاقه داری ...خودت میرونیشون رو زمین... ساختمون سازیهاتو دوست داری بلدی بچینیشون... به عروسک باب اسفنجی میگی بابی . ..

وقتی دستت یا پات به جایی میخوره زود میای پیشم تا من جاشو بوسش کنم ...ماشاالله قد کشیدی خودت چراغها رو خاموش میکنی ... به چراغ میگی اوده ... وقتی میخوای بخوابی شبا میای میگی او او او او (با آهنگ)یعنی بخوابونم.... باید چراغهارو هم حتما خاموش کنی ...

خاله مرضیه این سری یه چادر به شکل خونه بهت هدیه داده که وقت بازی تمام عروسکاتو هم میبری داخلش ...وقتی هم بخوای قایم شی یا فرار کنی از دستم میری داخلش

الان کلمات بیا ... بده ... ارشی(ارشیا) امی (امیر) ...انا (انار) ... عمه ... عمو... تباب (کباب)نینا(تینا) بیبا(بیتا)وقتی شیر میخوای شیشتو میاری میگی شی شی (شیر) . بازی ... جوجه ...هاپی(هاپو) ... وقت غذا خوردن خودت میگی غذا و دوست داری خودت غذاتو بخوری... دا(داغ) ... ما (ماست )عاشق ترشی کلم هستی و میگی ترشی... حیار (خیار) ... گوجه (عاشق سالادی)

عادت خوبت اینه که بعد غذا میگم بگو خدارو شکر تو هم دوتا دستاتو میبری بالا

عاشق اینی که تو سفره پهن کردن و جمع کردن کمکم بدی ...

هرکلمه ای تکرار کنم برات سعی میکنی بگی اما همیشه نه ... زبونت هنوز سنگینه ولی خیلی بامزه هست ... دیگه عاشق پارکی و خودت تنهایی سرسره سواری میکنی و سیر هم نمیشی

عاشق ماشین سواری هستی و بیشتر وقتها بابابایی میری میگردی و خودت میگی دد و میری لباسای بیرونتو از تو کشوی کمدت در میاری .

8 آبان مامان جون و بابا جون و خاله صفورا اومدن اینجا و رفتیم بندر گناوه ...خرید کردیم و گشتیم... تو پیش بابا و باباجون موندی و عصرشم کلی خوابیدی ومنم به خریدم رسیدمآرامتو راه برگشتم تا خونه خوابیدی

اینم مدل جدید تلوزیون دیدنت

خلاصه اینکه هممون خیلی دوست داریم و عاشقتیم ... به زندگی من و بابا برکت بخشیدی

خداهمیشه حافظت باشه عزیزممحبت

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

خاله صفورا
8 آذر 93 0:39
وووی عزیزم اری کوچولو... بوس فقط اجی فراموش کردی بگی خاله صفورا با بدبختی موهاتو کوتاه میکنه :-*
مامان نیکا
9 آذر 93 9:49
22ماهگیش مبارک ...کم کم دوسالش میشه...فک میکردی این نی نیها به این زودی دوساله بشن؟؟؟ جالب بود پستت...انشالله همیشه زیرسایه تون سلامت باشه..
مامان نیکا
13 آذر 93 0:45
نیکا بیست ماهه شد...دعوتید به صرف کلی عکس
مهرانا جون
29 شهریور 94 17:59
هه چه با مزه،چه قدر نازه خدا براتون نگه دارتش. خوشحال می شم به وبم سر بزنی