آرینآرین، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 11 روز سن داره

"هدیه ای از بهشت"

سال 95 مبارک

1395/2/5 16:56
نویسنده : مامان سمیه
109 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به پسر قشنگ خودم

سال نو مبارک عزیزم

آره خیلی دیر دارم برات می نویسم آرام ببخشید ...

امسال پنجمین بهاریه که تو گل قشنگ کنار من و بابایی ... خدا رو به خاطر داشتنت شاکرم ... هیچی قشنگتر از داشتن یه پسر ناز تو زندگی مثل تو نیست

امسال عید یه مسافرت سه هفته ای داشتیم ... امام رضا طلبید و من و تو بابا رفتیم مشهد تو و بابایی اولین سفرتون به مشهدو داشتین ... بزار از اولش بگم ... 18 اسفند اومدیم شیراز یه روز پیش باباجونت اینا بودیم فرداش راه افتادیم سمت یزد ...یه سوییت کرایه کردیم و یه شب موندیم  فرداش یه چندجاییشو گشتیم ... هوا عالی و خیلی شهر قشنگی بود یزد

مسجد جامع ... باغ دولت آباد... بازار... میدان میر چخماغ از جاهایی بود که دیدیم .. باغ دولت آباد عالی بود

همینطور  تو سوغات سراهاش که شیرینیهای یزدچقدر خوشمزه است

این سلفی رو خودت گرفتی تو باغ دولت اباد عاشق مونوپاد شدی خخخ

از راه یزد رفتیم طبس شب طبس موندیم و شنبه که 22 اسفند میشد راه افتادیم سمت مشهد

تو کل راه تو عالی بودی ... باهم صندلی عقب نشسته بودیم همش اواز میخوندیم و بازی میکردیم راه طولانی بود با ماشین شخصی ولی ازت خیلی راضی بودم تو کل سفرمون  اصلا اذیتمون نکردی

عصر رسیدیم مشهد بابامحسن از قبل هتل اداره رو رزرو کرده بود و از بابت جا خیالمون راحت بود ... هوا خیلی سرد نبود اما روز اول بارونی شد . هر چی از حرم آقا و زیارت رفتنامون بگم کمه...انشالله بازم بطلبه و بریم

بیشتر میرفتیم زیر زمین حرم . تو زود میرفتی با بچه ها دوست می شدی منم از بابتت خیالم راحت بود میدونستم که بیرون نمیری و به زیارتم می رسیدم

هرروز میرفتیم حرم پیاده نزدیک بودیم یه ربعساعتی راه بود پابه پامون میومدی و پسر خوبی بودی ... یه عکس خانوادگی گرفتیم و یه عکس قاجاری هم از تو ... بعد مدتها بالخره پامون به اتلیه باز شد

تو هتل یه خانواده روبه روی ما اتاق داشتن اهل میمند بودن همیشه موقع غذا تو رستوران میدیدیمشون دوتا دختر دوقلو داشتن زهرا و فاطمه با هم دوست شده بودین یکم اونا میومدن پیش تو یکم تو میرفتی پیششون بازی

یه روز رفتیم بازار رضا خرید سوغاتی ... خیابان هفده شهریور .. فدات بشم همش راه میومدی باهامون

یه روزم رفتیم پاساژ الماس شرق خرید و طبقه بالاش سرزمین عجایب بود که بردیمت بازی

دیگه رضایت نمی دادی بیایم بیرون

مشهد خیلییییییی خوش گدشت بهمون ... دوست دارم بازم بریم ولی نه دیگه با ماشین قطار یا هواپیمازیبا

تا 26 اسفند مشهد بودیم از همون مشهد از راه سمنان اومدیم تهران این تکه از راه طولانی بوئ و خسته کننده مخصوصا برای بابا که رانندگی میکرد خلاصه شب رسیدیم تهران و رفتیم خونه دایی حیدر . تهران دوروز موندیم  و تونستیم بالخره بریم مجموعه کاخهای سعد آبادو ببینیم.

6تا از موزه ها رو دیدیم .کاخ ملت .کاخ سبز.موزه استاد فرشچیان (اینو بقیه به خاطر مامان نقاشت اومدن خخخخ)موزه ظروف سلطنتی وآشپزخانه سلطنتی موزه ماشینهای سلطنتی که انو تو خیلی خوشت اومد نه که عشق ماشینیآرام

با تعجب نگاه این مجسمه میکردی که آشپز درباره ... خودمونیم طبیعی درستش کرده بودن

اینجا هم همینطور

بعد از تهران اومدیم گلپایگان برای سال تحویل مثل عید سال 94 پیش مادربزرگ من بودیم ... سفره هفت سین ننداختیم ولی همینکه امسال تونستم مامان بزرگمو ببینم باز خیلی خوشحال بودم .. اونم همینطور ... خدا حفظش کنه برامون

گلپایگان هواسرد بود اونجا هم دوروز موندیم بیشتر نمیشد بمونیم .بابا محسن مرخصی نداشت . فقط یه روز رفتیم خوانسار خرید عسل و گردو و چیزای خوشمزه

تو این سفر بیشترین چیزی که تو خریدی ماشین بود دقیقا 9 تا ماشینشاکی بماند که کیفتم پر کرده بودی از ماشیناتو هر جا میرفتیم باید با خودت میبردیشون... عشق ماشینی دیگه چیکار میشه کرد

مج

مجموعه قدیمی ترت

مجموعه جدیدترت

از راه گلپایگان اومدیم شیراز من موندم .. اما بابا برگشت باشت که بیاد سر کار ...

یه اتفاق بدی که برات افتاد این بود نمی دونم چجوری دویدی که خوردی به در هال خونه بابا جون و با دستت شیشه رو شکوندی ... وای که چه روز بدی بود... چقدر هممون ترسیدیم و خودت بدتر ... خلاصه دست چپت نه تا بخیه خورد دقیقا 9 فروردین . خدا رحم کرد بهت

11 فروردین با بابا جون و مامان جون و خانواده خاله مرضیه اومدیم باشت . خیلی 12 و 13 فروردین بهمون خوش گدشت ...هوا عالی همه جا سبز ...

اینم تو و دست باند پیچیتخطا

جدیدا برای عکس گرفتن بهترشدی و وایمیسی ...میگم بخند اینجوری میشی خخخخ

و همچنان عاشق سلفی گرفتن

عاشق شیرین زبونی و غلط غلوط حرف زدنتم

مثل بلغ(بغل)خبار(خراب)داشته بودم(دارم)طابلی(طالبی)خودش(خودم)براش(برام

این روزا مهدت تعطیله تا اول مهر ... با مامانی میای دفتر ... برگشتن تو پارک نزدیک خونه باید حتما بازی کنی مخصوصا اگه بچه داخل پارک باشه . میری بهشون سلام میکنی و میخوای هم بازیشون بشی

وابستگیت به نسبت کمتر شده به من  اما هنور عادت داری رو پاهام بخوابی البته بعضی وقتها نه میگی خودش میخوابه فرشته مهربون لودر بیاره براش.حاضر جواب شدی و ناز گل من و بابا

 

 

پسندها (2)

نظرات (1)

مامان نیکا
18 اردیبهشت 95 8:46
به به چه عجب به روز شدی بالاخره. انشالله همیشه به سفر وخوشی.