آرینآرین، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

"هدیه ای از بهشت"

آرین در آستانه یک سالگی

سلام بر پسر مهربون خودم هفته دیگه یکسالت تمام میشه ... پیشاپیش تولدت مبارک عزیزم سه هفته قبل رو شیراز بودیم ... حسابی دورت شلوغ بود و بازی کردی ... اولین برف زمستونی رو هم دیدی ... زیاد بیرون نگهن نداشتم ترسیدم سرما بخوری اما با بابا بعد بارش برف یه پارک کوچولو بردیمت ... همیشه دوست داری خودتو با چیزهای جدید سرگرم کنی ...مثلا با لاکهای خاله صفورا یا کلاه باباجون یاد گرفتی که حلقه های رنگی رو روی پایه قرار بدی البته نه به ترتیب گوشی تلفن یا موبایل حتی کنترل تلویزیون رو میزاری کنار گوشت و الو میگی و تو خونه راه میری ... هر آهنگی حتی غمگین پخش بشه شروع میکنی به دست زدن و میگی دست  دست ... دیگه به خو...
3 بهمن 1392

11ماهه شدن آرین

 سلام                     سلام بر پسر عزیز تر از جانم سلام بر پسر مهربانم که همه وجودمه ... عشق کوچولوی مامان 11 ماهه شدی 11 ماهگیت مبارک باشه دیگه به خوبی راه میری ...چهار دست وپا رفتنو گذاشتی کنار و همه تلاشت روی راه رفتنه ... خودتم ذوق میکنی از اینکه داری راه میری هر کاری بهت بگم تکرار میکنی ... الان یاد گرفتی مامانو ناز کنی ... تند تند با خودت حرف میزنی البته به زبون خودت که من بهش میگم مریخی هر لحظه ات پر از خنده و کارای بامزه هست ... یه وقتهایی هم یادت میفته که باید گریه کنی از اون گریه ها ... ولی خب اروم میشی ... با همی...
10 دی 1392

سفرنامه بندر دیلم

  سلام بر پسر کوچولوی خودم روز چهارشنبه عصر(92/10/4) بعد مدتها بابا جون و مامان ، دایی سعید وخانواده اش اومدن خونمون ...قرار بود پنج شنبه صبح بریم بندردیلم ...اماااااا تو اون روز صبح ساعت 6 صبح بیدار شدی و دیگه نخوابیدی .... تا بیایم راه بیفتیم وبرسیم اونجا شد ظهرو آقا آرین ما شد خسته و بهونه گیر و ... عکسم نزاشتی درست بگیرم واگرم گرفتم شد این!!!! خلاصه نه گذاشتی من برم داخل بازار نه با گریه هات گذاشتی بقیه راحت بگردن ... از شانس ما هوا هم بشدت سرد بود و باد شدیدی میومد و مجبور بودیم بیشتر تو چادر باشیم و ناهارو هم تو چادر خوردیم ... ........................................................... چه عجب که یه کم آروم شد...
6 دی 1392

آرین در آستانه 11 ماهگی

سلام پسر قشنگم ..... دقیقا یک هفته دیگه 11 ماهت تمام میشه ... دیشب شب یلدا بود ... اولین یلدای تو ... اما تو مریض بودی ،تب داشتی با اس..... بردیمت دکتر ... وای که چقدر گریه کردی عزیزم ... دلم کباب شده بود از گریه هات ... امروز که اولین روز فصل زمستون بود خدا رو شکر بهتر بودی .....انشالله همیشه صحیح و سالم باشی (92/9/29) ناناز مامان داری کم کم راه میریا ... خودت روی زانوهات بلند میشی و راه میری ...دو سه متری میری اما یهو میفتی ... دلم برا چهار دست وپا رفتنت تنگ میشه عزیزم جدیدا دست میزنی و خودتم میگی دست دست ... و بای بای میکنی ... بهت میگم مامانو بوس کن دهنتو میچسبونی به صورتم یه دندون کوچولوی دیگه هم در آوردی ... لثه بالا...
1 دی 1392

10 ماهه شدن آرین

سلااااااام پسر کوچولوی نازم   ده ماهگیت مبارک عشق کوچولوی مامان از امروز وارد ماه یازدهم زندگیت شدی .... تا چشم رو هم بزارم باید تولد یکسالگیتو جشن بگیریم وااااااااای چه زود داری بزرگ میشی ... لحظه لحظه بزرگ شدنتو عکس و فیلم میگیرم ... فعلا 6 تا دندون داری ... دوتا بالا و چهار تا پایین .... بدون کمک مدت زمان بیشتری می ایستی حتی چند قدم بر میداری اما میفتی ... ماشین اسباب بازیتو رو زمین هل میدی ... توپتو پرت میکنی و مکعبهای رنگیتو به هم میکوبی تا صدا بده ... ماما رو میگی تند تند پشت سر هم ... کلی ذوق میکنم اتاقتو خیلی دوست داری ... مخصوصا تختتو ... میزاریمت داخلش کلی ذوق میکنی و بازی میکنی وحالا مرور خاطراتت با این عکس...
7 آذر 1392

آرین کوچولو در مراسم عزاداری شیرخواران حسینی

پسر قشنگم پارسال همین موقع ها یعنی ماه محرم که تو رو باردار بودم وقتی مراسم عزاداری شیرخواران حسینی از تلویزیون میدیدم با خودم گفتم انشاالله تو سالم به دنیا بیای برای اولین ماه محرمت میبرمت تو این مراسم ... عزیزم امروز همون روز بود ... برات از قبل لباس آماده کردم ... ماشالله چه ناز وملوس شدی با لباس یکدست سبز ... با هم رفتیم تو این مراسم ... طبق معمول اولش به خاطر شلوغی ، فضای بسته و سر و صدای بلند یه کم گریه کردی اما به نسبت آرومتر شدی و گذاشتی که تا آخر مراسم بمونیم و نذرتو ادا کنیم شبها با بابا محسنت میرید تو هیات نزدیک خونه ... سیه زنی و زنجیر زنی نگاه میکنی و ... الان میگی بابا و یه حالتهایی توی گریه هات احساس می کنم...
17 آبان 1392

9 ماهه شدن آرین

سلام پسر قشنگم امروز 9 ماهت تمام شد .... 9 ماهگیت مبااااارک ..... دیگه پسرم مردی شده برا خودش .... قدت شده 75 cm و وزنتم شده 10 کیلو و سیصد گرم تازه میخواد دندون بالاییتم در بیاد ... یه کوچولو لثه ات تحریک شده چیز جدیدی که میگی اینه د َ دَ دَ دَ   یا  ا َ دَ دَ دَ .....  دوست دارم بهم بگی ماما ... البته هنوز دیر نشده ها .... ولی بد جور منتظر ماما گفتنتم وقتی برات بشکن میزنیم تو هم انگشتاتو میبری کنار هم که ادای ما رو در بیاری معنی بعضی از لغات رو خوب میفهمی مخصوصا کلمه به به ... تا ظرف غذاتو میبینی یا شیشه آب و شیرتو زودی خودتو میرسونی .... عاشق میوه سیب و موز هستی .... کلا عاشق هر چی خوردنی توپ...
6 آبان 1392

خبر فوری

اون یکی دندون کوچولوی پسرم سمت پایین هم دراومد ... تازه سرش پیدا شده .... الان شددوتا دندون (انگار آش دندونکی که مامان جونت پخت کار خودشو کرد ) فدای تو پسر ناااااااااااااااااز ...
9 مهر 1392

8 ماهه شدن آرین

سلام مامانکی خودم از امروز وارد 9 ماهگیت شدی .... هنوز یه دونه دندون داری ... موهات یه کم بیشتر شده ولی با عرض معذرت هنوز کچلی چند ثانیه بدون کمک می ایستی ... به تلویزیون علاقه داری البته فقط تبلیغاتشو نگاه میکنی ... جالبه ها وقتی بابا از خونه میره بیرون دنبالش گریه میکنی ... به بابا بیشتر میچسبی ... کنارش می ایستی و موهاشو میکشی ... خیلی خیلی شیطون شدی ... از سر و کول تمام وسایل خونه بالا میری ... مبل .. میز تلوزیون ... جارو برقی ... یه چیز جدید که ببینی از ته گلوت ذوق میکشی و تند تند چهار دست وپا میری که بهش برسی بیشتر با دهنت صدا در میاری ... بووووووف .... حمامو خیلی دوست داری ... دیگه آب بازی میکنی وقتی برات شعر میخو...
2 مهر 1392

سفرنامه یاسوج

اول از همه بگم که اولین دندون پسرگلم در اومده ... البته فقط یکی از دندونهای پایینش و فقط یه کم از سر دندونش زده بیرون مبارکت باشه مامانی راستی اینم دسته گل آخرته ها ... دیدم سر و صدات نمیاد نگو دسته گل ما داره دسته گل به آب میده گفتم مامانی این چه کاریه ... تو هم در جواب... ............................................................................................................................. دیروز جمعه خواستیم بریم یاسوج بگردیم و آب و هوایی عوض کنیم اما همین که رسیدیم برای ترمز ماشین مشکل پیش اومد ونتونستیم جاهایی که میخواستیمو بریم بگردیم و به موندن توی یه باغ تا بعدازظهر کفایت کردیم .... توی اون باغ یه دسته مرغابی ...
25 شهريور 1392