سفرنامه یاسوج
اول از همه بگم که اولین دندون پسرگلم در اومده ... البته فقط یکی از دندونهای پایینش و فقط یه کم از سر دندونش زده بیرون
مبارکت باشه مامانی
راستی اینم دسته گل آخرته ها ... دیدم سر و صدات نمیاد نگو دسته گل ما داره دسته گل به آب میده
گفتم مامانی این چه کاریه ... تو هم در جواب...
.............................................................................................................................
دیروز جمعه خواستیم بریم یاسوج بگردیم و آب و هوایی عوض کنیم اما همین که رسیدیم برای ترمز ماشین مشکل پیش اومد ونتونستیم جاهایی که میخواستیمو بریم بگردیم و به موندن توی یه باغ تا بعدازظهر کفایت کردیم .... توی اون باغ یه دسته مرغابی بود...جالب بود وقتی یکیشون میرفت بقیشونم دنبال سرش سروصدا کنان راه میرفتن ... تو هم حسابی نگاهشون میکردی مامانی
خلاصه عصر من و تو رفتیم توی یه پارک و بابا هم ماشینو برد تعمیرگاه و درستش کرد... دیگه آفتاب داشت غروب میکرد واونجا هم حسابی سرد شده بود ... منم لباس گرم تنت کردم تا پسر گلم سردش نشه
درسته نتونستیم جایی رو بگردیم ولی همین که پیش هم بودیم خودش کلی ارزش داشت و خوداین سفر یه خاطره ...