آرین کوچولو در مراسم عزاداری شیرخواران حسینی
پسر قشنگم پارسال همین موقع ها یعنی ماه محرم که تو رو باردار بودم وقتی مراسم عزاداری شیرخواران حسینی از تلویزیون میدیدم با خودم گفتم انشاالله تو سالم به دنیا بیای برای اولین ماه محرمت میبرمت تو این مراسم ... عزیزم امروز همون روز بود ... برات از قبل لباس آماده کردم ... ماشالله چه ناز وملوس شدی با لباس یکدست سبز ... با هم رفتیم تو این مراسم ... طبق معمول اولش به خاطر شلوغی ، فضای بسته و سر و صدای بلند یه کم گریه کردی اما به نسبت آرومتر شدی و گذاشتی که تا آخر مراسم بمونیم و نذرتو ادا کنیم
شبها با بابا محسنت میرید تو هیات نزدیک خونه ... سیه زنی و زنجیر زنی نگاه میکنی و ...
الان میگی بابا و یه حالتهایی توی گریه هات احساس می کنم میگی ماما ... کلمه به به رو هم میگی
وقتی میگی بابا کلی قند تو دل من آب میشه خدا به دادم برسه وقتی بگی ماما
راستی یه دندون دیگه هم پایین در آوردی ... الان 3 تا دندون لثه پایینت و یکی هم بالا داری...
چند روزی هست که دیگه پستونکتم نمی خوری ... انگار فهمیدی چیزی توش نیست و پوشالیه ...باید یه دوره جدید بفرستمت پیش خاله صفورا ... نتونستی رکوردشو بزنی مامانی
خلاصه اینکه هر روز داری بزرگتر میشی مامان و من هر روز کلی میبوسمت و میدونم دلم تنگ میشه برای این روزای نی نی بودنت .... فدای تو بشم من