خاطره 4 تا5 ماهگی
٥خرداد 4ماهت تمام شدو وارد 5ماهگی شدی ...میخواستیم اولین مسافرت طولانیمونو با هم بریم ... قرار بود بریم گلپایگان ... مادربزرگ من از مکه میومدن و مامیرفتیم استقبال ... میترسیدم تو ماشین بدآرومی کنی ... تازه قبلشم باید واکسنتو میزدیم ...8خرداد واکسن زدی... این دفعه تب کردی و اذیت شدی عزیزم ...وزنت به 7کیلو و600گرم رسیده بود وقدت 63cm
10خردا راه افتادیم سمت گلپایگان .... مامان جون و بابا جون و زن دایی ودخترداییهاتم همرامون بودن ... دو ماشین بودیم ....تو راه خیلی خوش گذشت...
چقدر هوا خوب وخنک بود وهمه جا سبزو قشنگ
اینجا129 روزته عزیزدلم
یه روز صبح رفتیم خوانسار ... سرچشمه که یه جای خنک وقشنگ بود...من و تو و بابا
گلپایگان که بودیم خیلی اتفاقی وبدون برنامه ریزی رفتیم آتلیه ویه عکس خونوادگی سه نفره گرفتیم ...یه یادگاری قشنگ با عزیزای خودم .. از تو هم عکس گرفتیم ولی به سختی ... نمی دونم چرا تا پا میزاشتیم تو عکاسی گریه هات شروع میشد میرفتیم بیرون آروم میشدی ... خلاصه موفق شدیم این عکسو بگیریم
سفرخاطره انگیزی شد
........................................................................
اینجا 148 روزته ... بعد حمام یه روسری سفید سرت میکردم ... خیلی ملوس میشی
دیگه کامل رو شکم میغلتیدی و سعی میکردی سینه خیز بری جلو ...دیگه گریه هاتم کمتر شده بودعزیزم