خاطرات2 تا 3ماهگی
نیمه عید نوروز وارد 3 ماهگی شدی ... 11فروردین رفتیم شیراز ...روز سیزده بدر هم دسته جمعی رفتیم پارک ...خوش گذشت
قرار بود تا شیراز بودیم ختنه بشی عزیزم...
روز14فروردین بعدازظهربردیمت پیش دکتر ... 67 روزت بود ...من بالای سرت بودم وباهات حرف میزدم ویه شیشه آب قندم بهت میدادم تا آروم باشی ... خدا رو شکر زیاد گریه نکردی وزیر دست دکتر آروم بودی ... وقتی آوردیمت خونه با مسکن آروم نگهت میداشتیم ولی خب دست وپا میزدی دردت میومد ...
یه هفته ای شیراز موندیم وبعدش با مامان جون وبابا جون ودایی سعیدوخونوادش همه با هم برگشتیم خونمون ... وسایل سیسمونیتم با خودمون آوردیم وتازه اتاقتوآماده کردم برات عزیزم.
کاردستیهای دیوار اتاقتم کار مامانیه ... اون موقع که تو دلم بودی برات درستشون کردم عزیزم
..............................................................................................................................
جمعه23 فروردین دسته جمعی رفتیم یه جای خوش آب وهوا ... تو 76 روزت بود ...ناهار بیرون بودیم ...عصرش داییت اینا برگشتن اما باباجون ومامان جون پیشمون موندن ...
فرداش با 15 روز تاخیر رفتیم واکسن 2 ماهگیتو زدیم ... مامان جون باهامون اومد و پاهاتو نگه داشت ... خودم دلم نمی اومد... خدا روشکر بعدش تب نکردی و راحت بودی
............................................................................................................................
کم کم سه ماهت تمام میشد اما شبها هنوز بدآروم بودی و همچنان سلاح ما برای آروم کردنت صدای سشوار بود
یه صداهای بامزه ای درمیاوردی که ازاین ماه شروع کردم به ضبط کردن صدای نازت
دیگه راحت تر میرفتیم بیرون ... وخیلی از ماشین سواری خوشت میومد... اینجا84 روزته
و همچنان پسر کوچولوی کچلی بودی!اینجا90روزت بود