آرینآرین، تا این لحظه: 11 سال و 3 ماه و 23 روز سن داره

"هدیه ای از بهشت"

خاطرات 1تا 2 ماهگی

1392/5/30 23:05
نویسنده : مامان سمیه
126 بازدید
اشتراک گذاری

بالاخره بعدیکماه که خونه باباجون مونده بودیم برگشتیم خونه خودمون ... مامان جون طاهره هم باهامون اومد تا پیشمون بمونه چند روزی ...همش با خودم میگفتم وقتی مامان جونت برگرده شیراز من تنهایی چه جوری نگهت دارم ... چه جور حمامت کنم ....اگه گریه کنی نفهمم چته چیکار کنم وکلی از این فکرا میومد تو ذهنم ..

وقتی 40روزت شد خودم برای اولین بار حمامت کردم ... با ترس ولرز...

دیگه یه کوچولو تپل تر شده بودی و راحت تر میشد بغلت کرد...دیگه برامون لبخند میزدی عزیزم

یه چال کوچولو هم موقع خنده تو لپت میفته ...

آرین

آرین

کمتر از یکماه به عیدنوروز مونده بود... و قرار بود اسباب کشی کنیم به خونه جدید ... به این خاطر تخت وکمد ووسایل بزرگ سیسمونیتو گذاشته بودم شیراز که بعد اسباب کشی بیاریم خونه جدید ... دوست داشتم زودتر اتاقتو برات آماده کنم قشنگم ...29 اسفند اسباب کشی کردیم ...فرداش اول عید بود و کلی دوروبرمون شلوغ شده بود از اثاثیه ...

بصورت mp3یه مقدار از وسایلو چیدیم ومنم با عجله یه سفره هفت سین چیدم ... اینقدر عجله داشتم که به جای سیر سکه گذاشته بودمنیشخند

هفت سین92

 

خلاصه عید نوروز شروع شد و تو 54 روزت شده بود ....

روز دوم عید آماده شدیم و با بابامحسن رفتیم بیرون بگردیم ...می ترسیدم سرما بخوری .. باد میومد.. کلی پوشوندمت...روز خوبی بود

آرین

بقیه روزهای عیدمون هم با عید دیدنی از فامیلهای بابا محسن گذشت ... چون یه سرمای کوچولو خورده بودی واکسن دو ماهگیتو قرار شد دیر تر بزنیم ...وزن دو ماهگیت 6 کیلو وقدت 56 cmشده بود

تو این ماه دستاتم شروع کرده بودی به خوردن ...

آرین

هر روز عسل تر میشدی ...

 آرین

آرین

نمیدونم چرا ازاوایل دوماهگیت شبا خیلی گریه میکردی ... انواع واقسام داروهای دل دردو نفخ برات گرفته بودیم ...هیچ طوری هم آروم نمی شدی ... تنها راهش صدای سشوار بود ... عجیب آرومت میکردو میخوابیدی

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)