خاطرات 1تا 2 ماهگی
بالاخره بعدیکماه که خونه باباجون مونده بودیم برگشتیم خونه خودمون ... مامان جون طاهره هم باهامون اومد تا پیشمون بمونه چند روزی ...همش با خودم میگفتم وقتی مامان جونت برگرده شیراز من تنهایی چه جوری نگهت دارم ... چه جور حمامت کنم ....اگه گریه کنی نفهمم چته چیکار کنم وکلی از این فکرا میومد تو ذهنم .. وقتی 40روزت شد خودم برای اولین بار حمامت کردم ... با ترس ولرز... دیگه یه کوچولو تپل تر شده بودی و راحت تر میشد بغلت کرد...دیگه برامون لبخند میزدی عزیزم یه چال کوچولو هم موقع خنده تو لپت میفته ... کمتر از یکماه به عیدنوروز مونده بود... و قرار بود اسباب کشی کنیم به خونه جدید ... به این خاطر تخت وکمد ووسایل بزرگ سیسمونیتو گذاشته بودم شیر...
نویسنده :
مامان سمیه
23:05